از همه گذشتم به خاطر تو ، چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو
دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو
گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ، وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم
گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری تا نفس دارم با تو بمانم
روزها گذشت… روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت
من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!
درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ، عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!
روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ، قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ، قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ، نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!
تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ، برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!
این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ، خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم
 خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم، تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم، او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ….
یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ، در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری….


برچسب‌ها: <-TagName->
پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:, | 9:1 قبل از ظهر | بهاره رسولی |

آه که چقدر سخت است لحظه های دور از تو بودن
آه که چقدر تلخ است بی تو بودن.
گاهی از این زندگی خسته میشوم ، گاهی نیز از عشق دلشکسته میشوم.
گاهی در گوشه ای تنها مینشینم و اشک میریزم ، گاهی  نیز عکسهایت را در آغوش میگیرم و از دلتنگی ات گریه میکنم.
این است رسم عشق ، چقدر دردناک است این لحظه های عاشقی
پشیمانم از اینکه عاشقم ، پشیمانم از اینکه در دام عشق گرفتارم .
کاش که عاشق نمیشدم ، تنهایی دوای درد من است.
دلم نمی آید رهایت کنم ، حالا که عاشقت هستم دلم نمیخواهد قلب مهربانت را بشکنم.
گرچه من از کرده خویش پشیمانم ، اما چون با تو هستم خوشبخترینم.
آنقدر دوستت دارم که دلم نمیخواهد بگویم که فراموشم کن .
آه که چقدر این لحظه ها نفسگیر است ، آه که چقدر این قلب بی گناهم پریشان است.
از امروز میترسم که از من دور شوی ، از فردا میترسم که تو را از دست بدهم ، به چه امیدی با تو باشم ای بهترینم؟
این سرنوشت و روزگار بی وفا با قلب من نمیسازد میدانم اگر با تو باشم فردا که رسید حال و هوای من از امروز دلگیرتر است.
آه که چقدر این لحظه ها بی مروت است .
قلب من بی طاقت است ، چشمهایم دیگر اشکی ندارند برای ریختن .
نمیدانم از دوری تو اشک بریزم ، یا از دلتنگی ات.
نمیدانم غصه امروز را بخورم ، یا غم فردا را بکشم.
نه دیگر کار من از کار گذشته است ، راهی جز عاشق ماندن و غم و غصه های عشق را تحمل کردن نیست.
باید سوخت ، باید در راه عشق نابود شد ،آه که چقدر تلخ است .


برچسب‌ها: <-TagName->
پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:, | 8:58 قبل از ظهر | بهاره رسولی |

GERDO.TK

آرام باش ای دل شکسته خورده ام ، می دانم که غم بزرگی داری و این روزها حوصله ما را نداری ! می دانم که در غم از دست دادن عشق به عزا نشسته ای.
آرام باش که این زندگی ارزش اینهمه غم و غصه را ندارد.
می دانم که از درد تنهایی نایی نداری و دیگر غروری نیز درونت نمانده بیخیال باش و مثل او هیچ غمی نداشته باش.ای دل بی طاقتم او رفت و دیگر نیز برنمیگردد ، منتظرش نباش.
این لحظات زیبای زندگی را به انتظار اینکه روزی دوباره بیاید هدر نده.
او دیگر عاشق تو نیست و دلش با تو نیست.
او که رفت دیگر نمی آید ، اگر عاشق بود هیچگاه نمی رفت.
می دانم که هنوز هم عاشقی ، و هنوز هم منتظر آمدن او هستی ، اما از من به تو نصیحت بی خیال آن بی وفا شو.ای دل ساده ام تو با این شکستگی مرا نیز شکسته ای و خسته ام کردی.
ای دل بی گناهم ، هنوز هم یک عالمه خریدار داری ، و هنوز هم هستند آنهایی که آرزو دارند مال آنها باشی. برو اسیر قلبی شو که لایق تو باشد ، اسیر کسی شو که واقعا عاشق باشد و حرفهایش از ته دل باشد. ای دل بی گناهم او دیگر مال تو نیست ، او دیگر یک ذره نیز دوستت ندارد.
بیخیال آن بی وفا و سنگدل شو ! اگر دوستت داشت هیچگاه رهایت نمیکرد.
اگر عاشقت بود بعد از رفتنش در نامه هایش بر عشق لعنت نمیگفت و وجود عشق را انکار نمیکرد.
آرام باش ای دل شکسته خورده ام! هنوز راه زیادی تا پایان زندگی مانده ، و هنوز هم هستند کسانی که لایق تو باشند. آن سنگدل که با تو بی وفایی کرد را رها کن ، بگذار یک ذره غرور نیز در دلت بماند، خودت را در مقابل او که لایق تو نیست کوچک نکن! بس است هر چه التماس کردی و به خاکش افتادی ، بس است هر چه برایش اشک ریختی.
او رفت و دیگر نیز نمی آید. بگذار برود ، می دانم روزی میرسد که قدر آن لحظاتی که با تو بود را بداند و روزی صد بار بر خودش لعنت بفرستد که چرا رهایت کرد.
ای دل شکسته خورده ام ، آرام باش زیرا تو هنوز یک عالمه خریدار داری.


برچسب‌ها: <-TagName->
پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:آرام باش ای دل, | 6:26 قبل از ظهر | بهاره رسولی |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد