چقدر انتظار برای رسیدن به تو شیرین است.
خیلی این لحظات برایم زیباست.
به انتظار آن روز نشسته ام تا ما به هم برسیم و  یک زندگی عاشقانه را برپا کنیم.
قلبم برای آن روزی که تو را در کنار خودم میبینم می تپد
و تک تک ثانیه ها را می شمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد.
چقدر این انتظار شیرین است.
انتظار برای رسیدن آن لحظه که ما برای هم هستیم.
خوشبختی تو ، شادی من است و شادی تو ، آرزوی من است.
شاد باش که این لحظه ها خیلی زیباست ، این انتظار شیرین است ،
پایان این انتظار لحظه ایست که ما بعد از مدتها سختی به هم میرسیم
و همدیگر را در آغوش میفشاریم.
شاد باش که این راه سخت پایانی دارد و پایان راه خیلی زیباست.
معنای زندگی با تو پر از معناست ، باور کن این زندگی بدون تو بی معناست.
گریه نکن عزیزم  ، میدانم که از این انتظار خسته ای و می دانم که بعد از من ، تو یک دلشکسته ای .
می دانم از آن روز میترسی که ما به هم نرسیم و بعد از اینهمه سختی سرنوشت ما را از هم جدا کند.
ما برای هم هستیم ، زندگی یعنی من و تو.
من بدون تو ، تو بدون من یعنی بدون هم هرگز.
گریه نکن عزیزم، قطره های اشکتت قلبم را میسوزاند ، چهره پریشانت مرا ناامید میکند .
این انتظار رسیدن شیرین است ، چون برای تو و به عشق تو به انتظار نشسته ام.
به آن لحظه رویایی بیندیش که ما بازی عشق را میبریم و از سختی ها ،
غم ها و دلتنگی های لحظه های عاشقی میگذریم و به هم میرسیم.
آری این انتظار شیرین است ، زیرا پایان آن یعنی آغاز زندگی من و تو…


برچسب‌ها: <-TagName->
دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:, | 10:30 بعد از ظهر | بهاره رسولی |

هدیه ای با ارزش تر تو برای من در دنیا نیست.
گلی خوشبوتر از تو در گلستان زندگی در میان گلها نیست.
عزیزتر از تو در قلبم هیچکس نیست، باوفاتر از تو هیچ باوفایی نیست.
احساسم را به تو تقدیم میکنم ، قلبم را فدای احساس پاکت میکنم


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه حرفامــــ
پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, | 3:36 قبل از ظهر | بهاره رسولی |

عاشقی بودم دیوانه و برای خودم عالمی در سر داشتم
عالم رویایی و دیوانگی
مثل من کسی عاشق نبود ، عاشق تو و قلبت .
مثل من کسی نبود که شب و روز به یاد عشقش باشد و
لحظه هایش را با چشمان خیس بگذارند.
این من بودم که اینهمه تو را از ته دل دوست داشتم
تو را بعد از خدای خویش می پرستیدم.
عاشقی بودم عاشقترین ، برای تو بهترین.
چه عاشقانه در عشقت سوختم و چیزی نگفتم .
چه بچه گانه از غم دوری و دلتنگی ات گریه میکردم.
تو رفتی و مرا با کوله باری از عشق و دیوانگی تنها گذاشتی .
اما من عاشقت ماندم ، و اینک در آتش غم جدایی ات در حال سوختنم.
شاید از این سوختن خاکستری بر جا بماند که این خاکستر چیزی جز
تکه های سوخته قلب عاشقم نیست .
خاکستر قلب عاشقی که روزی بر باد میرود و دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند.
تنها خاطرات این عشق بر جا می ماند که آن هم نیز دیگر سودی ندارد.
عاشقی بودم که به عشقم افتخار میکردم و او را بهترین و پاکترین عشق میدانستم.
نمی دانستم که برای تو عشق نبودم ،تنها بازیچه ای بودم که روزی از بازی با من خسته می شوی و مرا دور می اندازی .
تو برای من معنای واقعی یک عشق بودی ، تو برای من عزیزترین بودی.
ای کاش اینک که از در غم جدایی ات خاکستر شده ام قدرم را بدانی
و افسوس بخوری که چرا مرا  سوزاندی .
عاشقی بودم دیوانه ترین ، از همه عاشقان صادقترین.
اینک چیزی از من به جز خاکستری از این قلب سوخته به جا نمانده است.


برچسب‌ها: <-TagName->
پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, | 3:26 قبل از ظهر | بهاره رسولی |

پنجره های مه گرفته دلتنگی را کنار میزنم و به اسمان بارانی خیره میشوم  اه باران همان که تجلی

هزاران هزار خاطره در روز  عشق است باران؛ من عاشق چک چک قطره های تو هستم من عاشق ان

هنگامم که من و معشوقم زیر تو دست در دست هم خیس خیس شویم و در شرشر باران در کوچه پس

 کوچه های دلتنگی و انتظار قدم بزنیم هر جا رویم معشوقان را بینیم که در کنار دلداده خود از ان روز

احساسی غرق در شادیند

برای هم از عشق بگویم و از درد دوری کنیم شکی نیست که ان روز ثانیه ها  زودتر از همیشه درگذرند

 ومیرویم و میرویم و میرویم

از ان کوه به این کوه از ان رود به این رود و ما چنان در لذت باهم بودنیم که نمیبینم باران احساسیمان

کوله بارش را بست و خورشید تابان امد اری ان روز یک بار دیگر خاطره ای بانام روز بارانی در دفتر

خاطراتم حک شد

امروز برایتان تا در توان دارم از باران و عشق دل انگیزش میگویم  به خاطر بسپار زندگی با عشق زیباست

  و بی عشق رویاست  و در بهترین جمله زندگی بی عشق حصاری است که غم ها میله های ان

حصارند و تو گرفتار انی

من امروز و امشب کوله بار درد را میبندم غرق در شگفتی باران میشوم میروم و پشت پنجره تنهایی ها

مینشینم. باران میچکد بر پشت بام خانه باران میچکد بر گلهای زیبای در باغچه حیاطمان و باران میچکد

 و هزاران هزار درد را میشوید باران بیا و روزگار عاشقانه ما را؛ صحنه یک رنگی صداقت و وفاداری کن باران

 بیا و دلهایمان را سیراب از عشق کن

 

باران ای خاطره انگیزترین خاطره ها بیا

 


برچسب‌ها: <-TagName->
پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:, | 1:30 قبل از ظهر | بهاره رسولی |

دلتنگم برای تو ، زندگی ام فدای تو ، این قلبم هدیه ای ناقابل ، تقدیم به تو.
نفس کشیدنم مدیون توام ، من گرفتار توام ، به خدا تا آخرین نفس وفادار توام.
سالهاست در انتظار آمدن توام ، تو را که دیدم قلبم لرزید ، بدجور عاشق توام.
باورم کن ، زندگی ام بسته به وجود تو هست ، تپشهای قلبم همصدا با تپشهای قلب تو است.
هر کس از من بپرسد میگویم او دنیای من است ، اگر خواستند تو را از من بگیرند ، میگویم این تن ، بی او ، جنازه ی من است.
فدای تو ، دیگر از چه بگویم برای تو ، شکر میکنم آن خدای مهربان را ، که فرشته ای داد به من، به زیبایی چهره ماه تو.
دلتنگم برای تو ، میتپد قلبم به عشق تو ، در انتظار لحظه دیدار ، تشنه ام برای بوسیدن لبهای تو.
مینویسم شعری در وصف تو ، عاشقانه هایم را مینویسم به عشق تو ، این هم حرف آخرم به تو: دوستت دارم بیشتر از دوست داشتنهای تو…


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه حرفامــــ
سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, | 4:1 بعد از ظهر | بهاره رسولی |

اين سوي زندگي من و تو هستيم و آن سوي  ديگر سرنوشت!
 
 اين سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت اين عشق!

به راستي آخر اين داستان چگونه است ؟ تلخ يا شيرين؟

سهم من و تو جدايي است يا برابر است با تولد زندگي مان؟

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه حرفامــــ
جمعه 4 آذر 1390برچسب:, | 11:47 بعد از ظهر | بهاره رسولی |

چه بگويم از دلم ، چه بگويم از اين روزها ، هر چه بگويم ،

اين تکرار لحظه هاي با تو بودن را دوست دارم

بي قرارم ، ساختم با دوري ات ، نشستم به انتظار آمدنت ،

من اين انتظارها و بي قراريها را دوست دارم

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه حرفامــــ
جمعه 4 آذر 1390برچسب:, | 11:44 بعد از ظهر | بهاره رسولی |

چشمان ناز تو ، قلب مهربان تو، هر چه فکرش را ميکنم محال است زندگي بدون تو

چه عادت کرده باشم به تو ، چه دوستت داشته باشم ، قلب عاشقم ميگويد ،  

اين زندگي عاشقانه را مديونم به تو

روزي آمدي و مرا از حال و هواي تنهايي بيرون آوردي

عاشقم کردي با مهر و محبت هايت، با قلب مهربانت

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه حرفامــــ
چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:, | 1:2 قبل از ظهر | بهاره رسولی |

و خوب میدانم :  تا وقتی برفهای روی شانه هایم را نتکانم ….بهار نمی اید

پس بهارم

حالا که برفها رفته اند  بیا


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه حرفامــــ
سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, | 11:44 بعد از ظهر | بهاره رسولی |

کاش می شد خالی از تشویش بود



برگ سبزی تحفه ی درویش بود



کاش تا دل می گرفت و می شکست


 


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه حرفامــــ
سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, | 6:0 بعد از ظهر | بهاره رسولی |

من و تو هستيم و بينمان فاصله

زودتر نميگذرد اين ثانيه هاي بي حوصله

همچنان بايد بي قرار باشيم ، تا کي بايد خيره به عکسهاي هم باشيم!

 


برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه حرفامــــ
سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, | 1:24 قبل از ظهر | بهاره رسولی |